گاه گاهی از باد از زمان از مکان میپرسم که گذرت را ، شکوهت را و حضورت را برایم بگوید .... و امادر این فرصت تنهایی میخواهم سرتاسر جای قلبم را با میهمانی قدوم سبز محبتت معطرکنم .... چه بگویم که بتواند انتهای وصف خروشان آفتاب پر مهرت را شرح دهد و روشنایی پناهگاهت را ترسیم کند و ای کاش پا به پای تو می آمدم و راز گرمی نورت را حس می کردم و شوکت عرشیایی پر صلابتت را نظاره مینمودم ..... شاید با همین ندای ترنم پرشورت به این سو آمده ام و اینطور هست که رسیدن به تو را بهانه کرده ام و میدانم در همین نزدیکی ها قدمگاه توست و ما راه را گم کرده ایم ............
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 90 فروردین 29 توسط
سجاد مقیمی منفرد